زندگی نامه خود گفته امیرالمومنین علی علیه السلام ، بخشی از کتاب آن چهارده روز تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد  ما با رسول خداص وارد شهر شما یهودیان، خیبر شدیم آنجا با جنگجویان سواره و پیادۀ یهودی، از قریش و غیر قریش روبرو شدیم که به‌خاطر اسب و سلاح‌های فراوانشان، چون کوه در برابر ما می‌نمودند هم جایگاه و محل ست آنها ایمن و ضربه‌ناپذیر بود و هم شمارشان از ما بیشتر بود آنها مبارز می‌طلبیدند و هیچ‌کس از ما به جنگ آنان نرفت مگر اینکه او را کشتند تا جایی که دیدگان از شدت ترس سرخ شد  من در حالى به مبارزه فرا خوانده شدم که هرکس در فکر جان خود بود هریک از همرزمانم به دیگرى نگاه می‌کرد و همه مى‏گفتند اى ابوالحسن برخیز تا اینکه رسول خداص مرا به میدان فرستاد  آنگاه، چون شیرى که به‌شدت بر شکارش حمله می‌بَرَد، ‏بر آنها حمله بردم تا اینکه آنان را به درون شهرشان، که چون قلعه‌ای بزرگ بود، فرستادم و راه فرار را بر آنان بستم درِ بزرگ قلعه‌شان را به دست خود کَندم و تنها وارد ش
قندیلها به جنب و جوش آمده اند انگار دارند سهم نورشان را از بالاسر میگیرند و افتاده اند به تکاپو غلیظ و متراکم خودش را همه جا میکشاند؛ ضریح و صحن و فرش و گنبد و آدمها از این چراغ آویزها که کمتر نیستم پس از این به بعد از شعر یاد همین شعر می افتم و هر کسی گفت زمزمه همین شعر را زمزمه میکنم و بگویند دلربا یاد امشب می افتم و از رخ یاد چهره ای می افتم که سهم من نبود دیدنش اما تا میتوانم هوایت را نفس میکشم هوایی که تو نفس کشیده ای سهمم را هوای تو را     قطعه ای که با هم خواندیم ، جرعه ای از کتاب زیبای  به وقت باران  است کتابی که انتشارات  جمکران  چاپ کرده و روایت گر کرامات واقعی امام عصر ارواحنا له الفداست تیم هادینا ، پیشاپیش عید بزرگ نیمه شعبان را تبریک و تهنیت عرض میکند
آخرین جستجو ها